محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

برای تنها پسرم طاها..

یه روز برفی!

طاها عزیزم.الان که اینارو مینویسم تو تو بغلم نشستی..دیروز اولین برفی بود که میدیدی..کاش حیاطی داشتیم..ولی فقط من بودمو تو و یه پنجره! دوست داشتم یه گلوله برفی برات درست میکردم که با هاااش کلی ذوق کنی و من از این شادی بچه گانت مست بشم...ولی حیف که برفا زود اب میشدن..! این روزا صدای طبل تو خونمون میپیچه..این نشونه ی ماه محرمه.ماه شهادت امام حسین... پارسال نذر کرده بودیم اگه خدا تورو بهمون بخشید لباس علی اصغر بپوشی.قراره با بابایی بریم برات لباس بگیریم..به امید روزی که در رکاب امام زمان باشی پسرم..   ...
25 آبان 1391

مادرانه...

جایی در پشت ذهنت ، به خاطر بسپار که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست.. پسر گلم میخوام کمی جدی بهم گوش بدی! مامانا وظیفه بزرگی دارن..اونم تربیت بچه هاشونه!طاهای نازم سعی میکنم چیزای قشنگ دنیارو نشونت بدم..کارای خوبو یادت بدم...حرفای قشنگ وزیبایی های دنیارو درک کنی....عزیزکم میگن دل آدم ها به اندازه ی حرفهاشون بزرگ نیست ... اما اگه حرفاشون از دل باشه می تونه بزرگترین آدم ها رو بسازه! قشنگ ترین وکامل ترین تو دنیا میدونی کیه؟ خدا.. دوست دارم خدارو خوب بشناسی..خدا همونیه که تورو بهمون داده..همون که خیلی بخشنده ست..اون میبخشه وما فراموش میکنیم.. پسر گلم هرچی که داری بدون یه هدیه از خداست..اون حتی تورو بیشتر از ما دوس داره.....
3 آبان 1391

درد دل یه پدر!!

بله باز فراغتی شد که این دفعه مطالبی از جنس نو در وبلاگ محمدطاهای جیگر بنویسیم .... آره محمد طاها ، چون جیگر ما در ساعت 1010 مورخ 5/5/91 مصادف با 6 رمضان 1433 و 26 جولای 2012 میلادی در بیمارستان شهرستان خلخال متولد و دو روز در اتاق شماره 6 بخش زایمان به همراه مامان جون موند . تا اینکه عمل سزارین انجام بشه و محمد طاها بدنیا بیاد دل تو دلم نبود (البته مامان زهره، باباعدالت، خاله سمیرا، زندایی، دختر دایی و حاج خاله محمدطاها هم بودند) تا اینکه بچه را تحویل دادند که یه بچه تپل مپل بود با وزن ...... اگه چشم نزنید و چشم حسود کور ، 10/4 کیلوگرم بود .... البته خوشحالی اون زمان قابل توصیف نیست ..... علی الظاهر که...
16 مرداد 1391

درگوشی.....

سلام پسر نازم - حتما از اینکه بعد از به دنیا اومدنت ببینی که بیش از یک ماهه واست پیامی نذاشتیم نارحت میشی ولی امروز که فرصت کردم یه سری به وبلاگت بزنم دلایل اونو می نویسم که نه از من و نه از مامان جونی ناراحت بشی : ١-از آخرین پیام تاحالا مامانی رفته خلخال (می دونی که خلخال کجاست: توو پیام قبلی توضیح دادم) که نتونسته واست پیام بذاره ٢- نیمه شعبان عروسی خاله سمیه بود که سرمون شلوغ بود البته به خاطر تو نتونستیم به عروسیش توو تهران بریم که یه ذره ناراحته که بعد تولدت از دلش درمیاری . ٣-اما چرا سر بابایی شلوغ بود : بگم که بابایی هم به خاطر یمن قدوم جیگر با کمک مامانی خونه می سازه که دنبال وسایل ساخت و ساز و...
2 مرداد 1391

سلام پسرکم..

سلام مامانی نشناختی ناقلا؟من مامانتم ...درسته دیر اومدم ولی بهت قول میدم تا وقتی بیای بغلم و یه پسر بزرگ بشی نزارم وبلاگت سوت وکور باشه.این اولین مطلبیه که برات میزارم عزیییزکم....بوس بوس ...
2 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام به همه نی نی های ناز خاله جون. من و مامانی 11سال میشه با هم دوستیم .. همکلاسی شدیم، هم دانشگاهی ، هم اتاقی، یه عالمه باهم خاطره داریم ... الانم هیلی دلم میخواست نزدیکش بودم .. ! اینجا دوستای ِ خوب و خوشکلی داری .. بوس بوس نی نی جونی ...
5 فروردين 1391

کادوی خاله فاطیما!

  سلام .سلام یه نی نی کوچولوکه میدونم خیلی هم خوشکله تا چند ماه دیگه میاد تووو جمع نی نی های دیگه.امروز خاله فهمید که فرشته کوچولومون پسره... ایلهی قربونش بره خاله .. اینجارو واست ساختم که هر وقت مامانت تونست بیاد نت خودش برات بنویسه... از همین روزهات خاطره هات ثبت بشه ... نمیدونی خاله چقدی دوست داره ... زود بیا پسر ی نه مامانت رو اذیت نکنی ، سر وقتت بیا خاله     ...
15 اسفند 1390
1