یه روز برفی!
طاها عزیزم.الان که اینارو مینویسم تو تو بغلم نشستی..دیروز اولین برفی بود که میدیدی..کاش حیاطی داشتیم..ولی فقط من بودمو تو و یه پنجره! دوست داشتم یه گلوله برفی برات درست میکردم که با هاااش کلی ذوق کنی و من از این شادی بچه گانت مست بشم...ولی حیف که برفا زود اب میشدن..! این روزا صدای طبل تو خونمون میپیچه..این نشونه ی ماه محرمه.ماه شهادت امام حسین... پارسال نذر کرده بودیم اگه خدا تورو بهمون بخشید لباس علی اصغر بپوشی.قراره با بابایی بریم برات لباس بگیریم..به امید روزی که در رکاب امام زمان باشی پسرم.. ...
نویسنده :
مامانی
11:30